جدول جو
جدول جو

معنی نه ده - جستجوی لغت در جدول جو

نه ده
(نُهْ دَهْ)
زیور. و آن را ده و نه نیز گویند، چنانکه هر هفت به معنی زیب و آرایش است. (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). زینت. آرایش. پیرایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهنده
تصویر نهنده
گذارنده، آنکه چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ دَ / دِ)
گذاشته. (ناظم الاطباء). قرارداده شده. وضعشده:
چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان
نهاده یکی افسر اندر میان.
فردوسی.
دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه آوردند. (نوروزنامه) ، گذاشته. بر فراز چیزی قرار داده:
گرایشان نباشند پیش سپاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه.
فردوسی.
، مقررکرده. (ناظم الاطباء). مقدر. مقسوم. (یادداشت مؤلف). مقابل نانهاده به معنی غیر مقدر: به نانهاده دست نرسد و نهاده هرجا که هست برسد. (گلستان).
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.
حافظ.
، نصب کرده. نشانده. (ناظم الاطباء) ، مبنی. (یادداشت مؤلف). بناشده. ساخته: شهری است بسیار مردم اندر میان کوه ورود نهاده. (حدود العالم). دو شهر است بر کرانۀ بیابان نهاده. (حدود العالم). در مهدی شهری است خرم و آبادان میان عراق و خوزستان بر لب رود نهاده. (حدود العالم). اسکندریه بر ساحل دریای روم نهاده است. (مجمل التواریخ). هفت قلعه دید بر کنار آب گنگ نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414).
جهان بر آب نهاده ست و زندگی بر باد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد.
سلمان.
، گسترده. چیده:
همیشه خوان او باشد نهاده
چنانچون خوان ابراهیم آزر.
فرخی.
، ذخیره. پس انداز. مدخر. (یادداشت مؤلف). اندوخته. گنج. گنجینه:
هر آنگه که روز تو اندرگذشت
نهاده همی باد گردد به دشت.
فردوسی.
سر گنج هاشان گشادن گرفت
نهاده همه رای دادن گرفت.
فردوسی.
کسی را که درویش باشند نیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.
فردوسی.
بخشش او را وفا نداند کردن
ماندۀ اسکندر و نهادۀ قارون.
فرخی.
نهادۀ ملکان را به نام خود برگیر
چمیدۀ ملکان را به ایمنی تو بچر.
فرخی.
خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد
از نهاده ی پدر و دادۀ دارنده اله.
فرخی.
خزینه های ملوک زمین همه بربخش
نهاده های شهان جهان همه بردار.
مسعودسعد.
، مدفون: اردشیر بابک به اصطخر مدفون است، هرمزد شاپور به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). همای چهر آزاد بعضی گویند به شام نهاده است و اهل فارس گویند به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). چنان آورده اند که طهمورث آنجا نهاده است. (مجمل التواریخ) ، ودیعه. سپرده. سرشته:
نهادۀ خدایست در تو خرد
چو در نار نور و چو در مشک شم.
ناصرخسرو.
طبع داری نهادۀ گردون
نظم داری نتیجۀ کوثر.
سنائی.
، رایج. قائم. استوار: قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی ص 491). که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده. (تاریخ بیهقی ص 57).
- راست نهاده، میزان. متعادل: و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ پُ)
مرکز دهستان فریم است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 3)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ نَ دِهْ)
دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز. سکنۀ آن 845 تن. آب آن از چشمه و باران. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مسکۀ سطبر. (منتهی الارب). زبدهالعظیمه. سرشیری که کلفت و قطور باشد. نهید. نهیده. نهد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ نَ)
تناور شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ شدن اسب. (زوزنی). نهد گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خوش هیکل و فربه و درشت اندام شدن اسب. رجوع به نهد شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ / دِ)
زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه، وسمه، سرخی، سفیداب، خال، زرورق و حنا. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مغز دانۀ حنظل که به آرد ترتیب دهند و خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن طعام که از دانۀ خرما و حنظل و آرد سازند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هََ دَ / دِ)
گذارنده. که می نهد. نعت فاعلی است از نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هِنْ دَ هِنْ)
قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ دِهْ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ دِهْ)
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است و 891 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
گذارنده قرار دهنده، مقرر کننده معین کننده، عاقد قرار داد. یا نهنده شریعت. واضع دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه نه
تصویر نه نه
قید نفی: (نه نه چشمم پس ازین خواب مبیناد بخواب ور بیندرگ جانش بسهر بگشایید) (خاقانی. سج. 159)
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده ده
تصویر ده ده
زر وسیم کامل عیار مسکوک خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر، از توابع فریم شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی